درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 67
بازدید ماه : 621
بازدید کل : 88031
تعداد مطالب : 88
تعداد نظرات : 14
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


با من بمان




ماه مهرآمد
اما بوی مهری ازتو بمشامم نمیرسد

 


 

 

 

توازجنس پاییزی یا پاییزازجنس تو
که من زنده میشوم درهوای پاییزی
همانطورکه زنده میشوم درهوای نفسهای تو

 

 

 

 

دراین دنیای بزرگ
یکی فقط یکی
میشه جواب تمام احساس عاشقانت
میشه انگیزه ادامه زندگیت
میشه درمون تمام درهات
ای انگیزه زنده بودنم
ای درمان دردهایم
ای جواب احساس عاشقانه ام
دوستت دارم

 


 

 

دوستت دارم
به اندازه تمام قلبم♥
آنقدرکه دیگرجایی برای هیچ احساسی باقی نمانده است
فقط عشق است و دوست داشتن
فقط تویی و تویی تو

 



حکایت من وعشق تو
حکایت
ازتو به یک اشاره است و ازمن به سردویدن
کافی است نامم را صدا کنی
یک پارچه جان می شوم برایت

 



امشب به استقبال خواب میروم
دستان رویایت را میگیرم
باخود به خوابم میبرم
میخواهم تاصبح برایت عاشقانه بگویم
درد دل کنم
به چشمان عاشقت خیره شوم
و برایت بگویم ناگفته هایم را ، بگویم برایت
مدتهاست شانه هایت آرامش سرم شده اند
نگاهت نور چشمانم شده اند
و صدای نفس هایت آرامش بخشترین موسیقی ام شده است
کاش این خواب تمام نشود....



پروازمیکنم به دورترین نقطه خاطرات باهم بودنمان‎
هنوز قلبم به طپش می افتد‎
هنوز نفسم بند می آید‎
هنوز گونه هایم سرخ می شود‎
هنوز وجودم گّرمیگیرد‎
توهنوز عاشقم هستی ؟؟

 

 

 

 

باز تاس می اندازم ‎
وباز می بازم تمام قلب عاشقم را ‎
باز تاس می اندازی‎
وبازمی بری تمام هستیم را ‎
من برنده ترین بازنده قمار عشقم

 



مرد باس از بیرون که اومد یه نعره بزنه که چهار ستون خونه بلرزه!! وبا ابروهای درهم کشیده یه مشت بکوبه به دیوار و بگه:
ززززززززززززززززززززززززن…


مگه نگفتم ظرفا روخودم میشورم فداتشم؟!؟!نیشخند



خمودگی پشتت
سپیدی مویت
بی رمقی چشمانت
زمختی دستانت
هیچکدام آرامش آغوشت را کم نمیکند
ای کاش بازهم آغوش میگشودی و باچشمانت مرا به میهمانی بوسه هایت دعوت میکردی وبانفسهایت جان تازه ای به کالبدم میدمیدی آنچنان مرا به سینه ایت میچسباندی که صدای قلبت گوشم را پرمیکرد
کاش بازعاشقم میشدی

 

 

سردرگمم درحجمی ازاحساسات
روزی ازعشق میگویی
روزی ازنفرت
روزی چشمانت شعرعاشقی میسرایند
روزی ازتنهایی و جدایی
ومن درکشاکش این احساسات متناقض
مات و مبهوت نشسته ام
چه معصومانه سردرگم نگاهت میکنم "تومرا دوست میداری؟"
مگرمیشود تورادوست نداشت ؟ چرا دیروز ازنفرتت گفتی ؟
توباورمیکنی میشود عاشق بود و تنفرداشت ؟
میدانم این قصه نیزمثل قصه نفرتت میماند فردا چگونه ایی "نمیدانم"

 



دیگرازتونه مهرمیخواهم نه مهربانی نه بوسه نه نوازش نه حتی میخواهم که نامم را صدا بزنی
دیگرخسته ام ازتمام تقلاهای بیحاصلم زین پس ازخودم میخواهم
میخواهم کورشوم کرشوم بی احساس شوم میخواهم مرگ را عاشقانه درآغوش بگیرم تاجایی دیگربرای توباقی نماند
نام من زین پس مرده متحرک است ازآشنایی با توخوبشختم

 




تمام شعرهای عاشقانه ام را باید بسوزانم
تا ازحرارتش کمی گرم شوم
میخواهم گرمایش قلبم را به آتش بکشد
شاید جبران سردی دستانت و سردی احساست شود
دارم درکنارت یخ میزنم....



من عاشق زمستانم

عاشق اینکه ببینمت در زمستان
آرام راه می روی !
گونه هایت از سرما سرخ شده است
سر خود را تا حد ممکن در یقه ات فرو کرده ای
دست هایمان در جیبم به گم گره شده
معصومانه به زمین خیره ای
چقدر دوست داشتنی شده ای
حرفم را پس میگیرم ...
من عاشق زمستان نیستم، عـــــــــــــــاشق توام


 

 

برای این درد ‎
کمی سکوت میخواهم‎
کمی شراب‎
کمی سیگار‎
نه فقط‎
کاش کمی عشق ، خدابرایم تجویزکند
بــــ*اران


 

میخواهم به گذشته سفرکنم و تاهمیشه آنجا بمانم‎
میخواهم حس خوب دوست داشتن را دوباره تجربه کنم‎
خنده ای ازته دل‎‎
گفتگویی بدون دلهره بدون جنگ‎
یک آرامش ‎
آنجا که توهنوزخوبی‎
هنوزعاشقی‎
آنجا که میتوان بایک لبخند خوشبختی را درآغوش کشید‎‎
بــــ*اران


 

ﺯﺭﺩ ﺗﺮﯾﻦ ﺍﺗﻔﺎﻕ ﺟﻬﺎﻥ
ﭘﺎﺋﯿﺰ ﻧﯿﺴﺖ ...
ﻧﺒﻮﺩﻥ ﺗﻮﺳﺖ ،
ﺍﺗﻔﺎﻗﯽ ﮐﻪ
ﻟﺤﻈﻪ ﺑﻪ ﻟﺤﻈﻪ ﻣﯽ ﺍﻓﺘﺪ



حجم بزرگ تنهاییم را
با عاشقانه ای برای توپرمیکنم
با یک دست قلمم را میگیرم وبادستی دیگر خاطراتت را درآغوش میفشارم
ومی نویسم
ازشیرینی بوسه هایت
ازگرمی آغوشت
ازهورم نفسهایت
ازمعجزه چشمانت
عطرتنت تمام آغوشم را پرکرده است
ومن مست ازتو
شعرمی نویسم

 

 

 

 

آرام و خرامان
به خوابت سرک میکشم
من به تنهایی تو و خواب هم حسادت میکنم

 



قبله گاهم نگاه توست
به سینه ات سجده میکنم
عشق من
من تورامیپرستم

 

 

 

 

 

 یادت هست
آن زمان راکه شورعشقی زیبا دردلت روشن بود ومن گرم میشدم با حرارت آن
یادت بماند
امروز تورامبینم سرد و ساکت
چون روح سرگردانی که شب هنگام درخانه درحرکت است
و چون سایه ای که گاهی فقط گاهی پشت سرم ایستاده است
ومن هرروزخودراکمی گول میزنم
وبه خوددلداری میدهم "خداراشکرحداقل سایه اش را گاهی میبینم"

 

 

 

 

 

 ازمنطق بدم می آید
چون حرف دل را نمیفهمد
دل باید بگوید و بگوید و بگوید
واو نفهمدونفهمدونفهمد
بعد بیاید استدلال کند
دل بیچاره
عشق را میفهمد این استدلال نمیخواهد
یک دل عاشق می خواهد

 

 

 

 

 

خوب من
هرکجای دنیا که باشی
همین که تپشهای قلبت ازآن من است خوشبختم

 

 

 

 

 

جانم گفتن هایت بهترین خاطره زندگیم شده است
جانم را به لب می آوری
تا بگویی جانم

 

 

 

 

 

وقتی تونیستی
تمام گوشم و چشم
تمام انتظارم و انتظار
وقتی تونیستی
زمان چه ناجوانمردانه بی حرکت می ایستد

 

 

 

 

 

دلگیرم ازتو
تویی که عاشقت هستم
اما
لایق یک درددل ساده هم نیستم

 



برای کسی شعر عاشقانه نمی گویم
مخاطب خاص هم ندارم
 فقط شاعرانه می نویسم / از حرف هایی که سرِ دل همۀ شما 
سنگینی می کند..
از حس تلخ انتظار که دست کم 
یک مرتبه پوست از سر همه کنده است 
از بی درمانی درد دلتنگی،
از عشق هم می نویسم
همان پل صراطی که آن طرف دیوار حاشا
می شود رد پای هر کسی را  رویش پیدا کرد
از محال آرزو تا امکان امید
از ناگزیریمان به تردیدها و دلواپسی ها
و از رنج های مکررِ تاریخِ آدمی..

دل تنهایی مان که بگیرد،
واژه ها مثل دانه های تسبیح 
رج به رج می آیند و کنار هم می نشینند 
سر زخم عبارات که باز شود،
همۀ آن حرفهای مگو 
از زیان سرخ قلمی که از پس چشم سفیدی اش بر نمی آییم
جاری می شوند و کار دست آبرویمان می دهند...

 

 

واژه ها در برابر چشمانم طنازی می کنند
درست همین امروز ،
که حال و هوایم نوشتنی نیست

دلتنگ تر از آنم که همدست واژه ها شوم..

سخت است مادری کردن،
برای مشتی واژه 
بر بستر دلتنگی های مدام.. 

سخت است نوازش سطرها 
مبادا که نظم شان به هم بریزد و خوابشان تلخ شود
دائم بدوم دنبال ردیف و قافیه ای که مشام مرا از عطر تو پر کند
هیچ کس هم نداند لالایی هایم را 
برای شعرهایی می خوانم که اعجازش 
همین نبودن توست..

 



تا دیدار تو 

یک شیشه فاصله است و من 

مثل ماهی 

میانِ تُنگ 

و تُنگ 


میان دریا

آه، اگر بشکند این دیوار شیشه‌ای!

 




چِقـدر پـــیـراهـن هـای پـشتــ ویتـرینــ مَغـازهـ هــا قَشَنـگَنـد !

تـو را کـه در آنهــا تَـصـوّر میکنـمْ وَسـوَسـه ی خـَــریدنشـانــ بـه سَـرَمْـ مـیزنـــَدْ

امــا میبیــنــی فـقـط مـانـده بــود اینهــا نبـودنتـْـ را بـه رُخـمـ بِکِشَنــدْ کـه

کشیدنــــد..

 



در وجودم کسی هست !

به وسعت تو ....

که

هر شب موهایش را شانه میزند

و هر شب یاد آخرین نگاه تو...

آوار میشود...

بر تنهاییم!

بر بی کسی این اتاقم...

و من با خودم فکر میکنم

حریمِ کدامین خیال را شکسته ام

که اینگونه حقیقت میشوی در باورم؟

باور کنی یا نه

باشی یا نباشی

دوستت دارم

فرقی نمیکند خیال باشی

آرزو باشی

یا عکسی در قابِ این مانیتور

در این دنیای مجازیِ پر از مجازات

فرقی نمی کند که شعرِ کدام شاعر را میخوانی

فرقی نمیکند که میشناسیم 

یا اینکه من تو را میشناسم

فرقی نمیکند که روی نیمکتی دو نفره نشسته باشیم

فرقی نمیکند که لبخندت سهم من بود یا دیگری

فرقی نمیکند که خوشحال بودیم یا ناراحت

همین را میدانم که دوستت دارم

و تو میشوی شروعِ حرف زدن

خودخواهیم را ببخش

ببخش که تو را به خواب میبینم

ببخش که واژه به واژه ی شعرم از تو داد میزند

ببخش که من عاشقت هستم...

 



چه تاییدم کنی چه تکذیب‎

عاشقانه هایم ازتومی گویند‎و شعرهایم تورامی سرایند‎
چه نگاهم کنی چه نه ‎
چشمان من چون تشنه ای گمگشته درصحرای چشمانت تورامی جویند‎‎
چه مرا بخواهی چه نه‎
قلبم باهرطپش تورا می خواند و هرنفسم به یادت چون آتشی سینه ام را میسوزاند‎
من عاشقم عاشق همیشگی تو
بـــــ*اران


 

 

برف می بارد
تابیشتردرآغوشش بگیرد یارزیبایش را‎
تامحکم تردستانش را بفشارد وتمام گرمای وجودش را تقدیمش کند‎
برف می بارد
تا دستان یخ زده اش را درجیبش محکم تربفشارد
وسردی درونش را با فنجانهای پیاپی گرما بخشد
برف می بارد ‎
تا یادت آتشی شود دراین سرما ‎
وقلبم را به آتش بکشد‎
بـــــ*اران


 

 

گاهی دردهایم را با لبخند مخلوط میکنم‎
معجونی میشود گوارا‎
چیزی شبیه شراب‎
تلخ اما دوست داشتنی
بــــــ*اران


 

من بوسه ای ازماه گرفته ام‎
موهای طلایی خورشید را با باد شانه کرده ام‎
من بارانم و گل های یاس را به مهر شسته ام‎
وآرام درآغوش دریا خوابیده ام ‎
دستان مرا،خدا به مهربانی فشرده است‎
من صبح را با سلام به زندگی شروع کرده ام
بــــــــ*اران


 

ارمغان توبه من ‎
اشک است و سکوت و تنهایی‎
عشقی است که هرروز به خاکسترمی نشیند‎
حسرتی که هرروزبیشتر‎
وآهی که هرروزسوزانتر‎می شود
میدانی که هنوزدلتنگت می شوم؟
حیف که تودلتنگی را نمی شناسی
بـــــــــ*اران


 

نگران من نباش ، من تورادارم
تویی که باستارگان می آیی ، میهمان تنهاییم می شوی
به یادت به ماه خیره میشوم ؛
دستانم را به مهتاب می دهم،وبرایش ازعشق میخوانم
می خوانم تا سپیده صبح ، تاآن زمان که خورشید چشمانم را به نورخود روشن کند
حال تنهاییم رادربقچه سیاه شب پنهان میکنم غمم را با نقابی ازلبخند می پوشانم به صبح سلام میکنم
تابازباستارگان چشمک زنان بیایندومن تورامیهمان تنهاییم کنم
بـــــ*اران




وقتی خسته ای اززندگی
وقتی هیچ شانه ای برای تکیه ودرددل کردن نداری
وقتی جایی نداری که دردای دلتو بارون کنی و بباری
وقتی حتی حق نداری فریاد بزنی 
وقتی دوتاچشم کوچولوکه عاشقشی همه زندگیته همیشه دارن بهت نگاه میکنن ومجبوری برای اینکه دل کوچیکش نلرزه همیشه لبخند بزنی
مجبوری بیای اینجا تمام نداشته هاتو تمام دردهاتو تمام آرزوهاتو بنویسی همشونو بنویسی و بقیه بخونن و برات لایک بزنن وتودرمقابل لطفشون لبخند

 

چشمان بارانیم را پشت یک نقاب سنگی مخفی میکنم
نمی خواهم خط دلم را ازچشمانم بخوانی
تومرا سنگی ببین


 

یک جفت گوش میخواهم برای شنیدن،
سنگین !
که وقتی حرفهایم تمام شد
مطمئن باشم چیزی نشنیده است.
تا شاید چیزی از غرورم بماند برایم ...


 

اَمروز چَن روزه دِل اون دِل دَنیه » مِه شِتِر بارِ ساربون دَنیه 
مِه گِل بِشکِفته باغبون دَنیه » مِه دَرمونده دلِ درمون دَنیه 
آی لارهِ لاره ،جان لارهِ لاره » مِه ور زِمستونه تِه وَر بِهاره  
سَر سَوایی و نَم نم وارِش » تِه بوردِن بوردِن و مِه هارِش هارِش  
کَئو آسِمونِه کَمِه سفارش » مِه دلبر راه دِره  نَییره وارِش ...
-------------------------------------------------------------------------
چند روزیه که دلم اون دل نیست» ساربان کاروان دلم نیست 
باغبان گل شکفته ام نیست» درمان دل درمانده ام نیست 
ای جان دلم ،ای جان دلم» من زمستانی ام و تو بهاری هستی
اول صبح است و نم نم باران» تو می روی و من نگاهت می کنم 
 به آسمان کبود سفارش می کنم» دلبرم در راه است ،باران نگیرد..



خدایا ... شبیه بادکنکی شده ام ..

ازبغضهایی که به اجبار فرو داده ام...

التماست میکنم ...

فقط یک سوزن!

تکه تکه شدنم با خودم



پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 22:6 ::  نويسنده : راضی


پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 22:4 ::  نويسنده : راضی

 

این باران ...

به صورت َم آب می زند ...

به سینه ام آتش ...

 



پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 21:54 ::  نويسنده : راضی

ای آیینه
امروز نگاهت کردم
اما نه مثل همیشه
نگاهی عمیق و ژرف

گذرزمان را میبینم و
چروکهایی که ازگوشه چشمانم به بیرون سرک میکشند

مگراز تولد یک عاشق چندسال گذشته

به ادامه مطلب بروید...



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 5 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 21:49 ::  نويسنده : راضی
 
 

خداوندا


من از تنهایی و برگ ریزان پاییز، من از سردی زمستان

من از تنهایی و دنیای بی تو میترسم

خداوندامن از دوستان بی مقدار، من از همراهان بی احساسمن از نارفیقی

های این دنیا میترسم

خداوندامن از احساس بیهوده بودن، من از چون حباب آب بودنمن از ماندن چو

مرداب میترسم

خداوندامن از مرگ محبت، من از اعدام احساس به دست دوستان دور یا نزدیک

میترسم

خداوندامن از ماندن میترسم، من از رفتن میترسم

خداوندامن از خود نیز میترسم

خداوندا پناهم ده

 



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 18:55 ::  نويسنده : راضی

 

 

 

گریه کن مرد ، مگه از سنگه دلت
گریه خوبه ، وقتی که تنگه دلت
گریه کن مرد ، گریه خالیت می کنه
گاهی اشک حالی به حالیت می کنه
گریه کن مرد ، وقتی از غصه پری

وقتی از عالم و آدم می بری
گریه کن مرد ، جای بغض تُو گلوت
رد شو از پیچ و خمای روبروت
گریه بد نیست ، آخر حادثه نیست
گریه کن که اشک مرد، فاجعه نیست
بسّته مرد، دلتو راحت بذار
خیلی سخت نیست، خم به ابروهات بیار
این غرورت مرگ و تاراج تویه
گریه کن مرد ، گریه معراج تویه …


چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 17:55 ::  نويسنده : راضی

دلم یک عاشقانه ساده میخواهد 
یک دوستت دارم کوتاه که معنیش به بلندای تمام زندگی من است 
دلم یک نگاه عاشقانه میخواهد
همان نگاهی که وقت رفتن بهم می اندازیم 
دلم یک نوازش عاشقانه میخواهد
یک نوازش کوچک اما عمیق که تمام قلبم را به لرزه می اندازد
دلم یک لبخند عاشقانه میخواهد
درست همان لبخندی که بعدازیک بوسه طولانی برلبانت نقش می بندد
امروز چقدردلم تورامیخواهد

 



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 17:53 ::  نويسنده : راضی

این نگاهت 
چه استادانه
همهمۀ سکوت را می شکند 
و من چه ناشیانه 
تو را با واژه های پر سروصدا 
می سُرایم..
وقتی از تو می نویسم 
کلمات در برابر چشمانم می رقصند
حضورت در شعر من 
موسیقی لطیفی ست که جهانم را می نوازد..

 

 



رنگ میکنم دنیایم را 
با زیباترین رنگهای خدا
با رنگین کمان زیبا
دنیای من با تیرگیها بیگانه است 
فقط شادی و لبخند
لطفا لبخند بزنید

 




حسی که امروز قلبم را فراگرفته است‎
حس خوب باتوبودن است ‎
تا انتهای دنیا‎
حسی که تو درقلبم نشانده ای ‎
حس غریبی است‎
چیزی شبیه عشق‎
اما غمگین‎
به غمگینی چشمانت به شیرینی لبهایت

 




درظلمت شب‎
به شهادت مهتاب‎
دردادگاه عشق‎
اقرارمیکنم که خسته ام‎
وتو حکم را به مرگ خودصادرمیکنی‎
عشق من
اگرمن باتوخسته ام بی تومیمیرم‎
این را نمیدانی؟؟‎‎

 



چهار شنبه 4 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 17:48 ::  نويسنده : راضی

احساس پرنده ای رو دارم ...

 که توی یه باغ بزرگ و زیبا ...

محکوم به تحمل میله های سرد ِ قفس هست ...

 کی میرسه اون روزی که از هر قید و بندی آزاد بود؟!...



دو شنبه 2 دی 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 23:0 ::  نويسنده : راضی

دلتنگت که می شوم ‎
به عکست پناه می آورم ‎
خط به خط چهره ات را نوازش میکنم‎
صدای دلنوازت درگوشم می پیچد‎
می گویی دوستت دارم ‎
به صورتت لبخند می زنم ‎
وبساعت روی دیوار ملتمسانه نگاه می کنم ‎
کاش زودترحرکت کنند این عقربه ها ‎

آنها نمیدانند من دلتنگ یارم




جمعه 29 آذر 1392برچسب:عکس عاشقانه, دلنوشته ها, شعرهای عاشقانه, :: 19:58 ::  نويسنده : راضی
the problem of our own 300x200 همیشه دوستت داشته ام
 
تو را همچون گناهی زیبا پنهان کرده ام زیر پیراهنم
همیشه دوستت داشته ام
میگویند رفته ای…
اما کسی عطر تو را زیر پوست من نمی شنود
میگویند هوس یک سیب ترش بودم که از سرت پرید
اما کسی تپش داغ خاطره ات را در دلم نمی بیند
دلم برای تو تنگ میشود
ای توبه ی شکسته ام …



سکوت، یعنی گفتن در نگفتن، یعنی مقابله با شهوت رام نشدنی حرف، یعنی تمرین برگشتن به دوران جنینی و شنیدن انحصاری لالائی قلبِ مادر در تنهائی محض.

سکوت در مکالمه تلفنی، یعنی تردید یا مزاحمت، یا شرم.

هر سکوتی، سرشار از ناگفته ها نیست، بعضی وقت ها، سرشار از خجالتِ گفته هاست.

موسیقی، یعنی سکوت بعلاوه سکوت های شکسته شده ی موزون.

سکوتِ آرام کتابخانه، یعنی رعد و غرش نهفته ی تمامِ حرف های فشرده ی عالم، در پیش از این.

سکوتِ شاهد، یعنی شهادتِ دروغ، موقع خواب و استراحت و تعطیلی وجدان.


سکوتِ محکوم بی گناه، یعنی بغض، آه، گریه درون.

سکوتِ مظلوم، یعنی نفرینی مطلق و ابدی.


بعضی سکوت را به رشوه ای کلان می خرند و با سودی سرشار، به اسم حق السکوت، می فروشانند.

سکوتِ عاشق در جفای معشوق، یعنی پاس حرمتِ عشق.


سکوت، در خود گریه دارد ولی گریه، با خود سکوتی ندارد.

بعضی با سکوت آنقدر دشمنند که حتی در خواب هم آنرا با پریشان گوئی می شکنند.


سکوتِ در بیمارستان، بهترین هدیه ی عیادت کنندگان است.

آدم، بسیاری حرف ها را که می شنود، آرزو می کند کاش بشر گنگ و ساکت بود.


ایرانی ها، از قدیم معنی سکوت و سخن بخردانه گفتن را خوب بلدند، اشکال فقط در استفاده گاه و بیگاه از این دو نعمت، به جای هم است.

آنان که حرمت سکوت را پاس می دارند، بیش از حرّافانِ حرفه ای، به بشر امیدواری می دهند.


وقتی خدا بخواهد فساد کسی را برملا کند، نعمتِ سکوت را از او سلب می کند.

سکوتِ قاضی، رعب آورترین سکوتِ زمینی است، وقتی بدانی گناهکاری.


سکوتِ وداعِ واپسین دیدار دو دلدار، همیشه مرطوب است.

سکوتِ یک محکوم به مرگ، پر از پشیمانی لزج است.


خیالتان آسوده، سکوتِ مرگ، سرد و منجمد است، ولی شکستنی نیست.

زیر زمین خانه های قدیمی تمام مادر بزرگ ها، سرشار از سکوتِ ترشی سیر، انار خشکیده، سرکه ی انگور، عروسک ها و دوچرخه دوران بچگی است.


سینمای صامت، پر از سکوتی گویا و خنده دار بود.


غیرقابل درک ترین سکوت، متعلق به معلم ادبیات پیری است که، شاگرد قدیمش را در حال غلط خواندن گلستان سعدی از تلویزیون می بیند.


آزار دهنده ترین سکوت، وقتی است که دروغ می گوئی و مخاطبت در سکوتی سنگین، فقط نگاه می کند.

در گورستان، فقط در ساعات معینی که ارواح به میهمانی می روند، سکوت برقرار است.


بعضی، بلدند با تمام وجود مدت ها ساکت باشند، حیف که زبانشان آخر همه را به باد می دهد.

آدم های ترسو، برای فرار از سکوت، با خود حرف می زنند.


تابلوهای جهت نما، در خیابان و جاده ها، در سکوتی بی ادعا، عابران را راهنمائی می کنند.

تمام مردم جهان، با یک زبان واحد سکوت می کنند، ولی به محض باز کردن دهان از هم فاصله می گیرند.


کرو لال ها، در سکوتِ محض با هم حتی پرچانگی هم می کنند.

سکوت، خیلی خیلی خوب است، اما نه هر سکوتی.


بعضی، قادرند تا لحظه مرگ، سکوت کنند، به شرطِ آنکه حق السکوتِ قابلی در قبالش گرفته باشند.

در آخرت، تو را به خاطر حرفهای نسنجیده، ممکن است مجازات کنند، ولی سکوتِ بی جایت را، هرگز نمی بخشایند.


سکوت را با هر چیزی می شود شکست، ولی با هر چیزی نمی توان پیوند زد.

سکوت، حتی از نوع مطلق اش در نهایت شکستنی است.


دفاترِ سفید و بی خطِ نو، مثل نوارِ خام، مملو از سکوتند.

تاکنون، هیچ مترجمی پیدا نشده که بتواند سکوت را، از زبانی به زبان دیگر ترجمه کند.


قطعاً یکی از راههای تحمل ِزندگی، پناه بردن به سکوت است.

همیشه گفته اند، از آن نترس که های و هو دارد، از آن بترس که برّوبرّ، نگاهت می کند و در سکوت، برایت نقشه ای شیطانی می کشد.


آدم های خسیس، ممکن است بی بهانه حرف بزنند، ولی بی بها، سکوت نمی کنند.

سکوت گاهی وقتها واقعا زیباست... مثل وقتایی که آدم توی طبیعته؛ توی یه جای بکر و دنجش. که جز پرنده ها و آب و درختاش کس دیگه ای نیست و صدایی نیست جز همین صداها که گوش دادن بهشون یه شور خاصی به آدم میبخشه.


سکوت ساحل واقعا زیباست و سکوت زمانیکه یه نوای زیبا به گوش میرسه و همه ی وجود آدم رو در بر میگیره ...

سکوت؛ در آن می توان شکفت، شکست، خندید، بارید، ترسید، شنید. در او می توان نشست و هیچ نگفت و تنها در سکوت است که می توان فاصله ها را با گوهر خیال، پیوند داد.


راستی چه زیباست سکوت؛ این واژه پر از فریاد ...



هوای خانه غمگین...

گلویم خشک و بے آب...

نفس در سینه پژمرده...

به سان شبنمے مغرور...

به خاکـے تشنه دل بستم...

من آن خاکم که افسرده...

شدم خاکسترے خفته...

به زیر آتشی پنهان...

کنون دیگر نه آهے بر لبم جاریست...

و نه حسرت بر دلم باقیست...

مرا پنداشتند سنگم!

دگر یارای غلطیدن هم ندارم...



چشم هایش همچو اقیانوس بود!
کهکشانی در نگاهش جمع بود!
چشمهایش مست مادرزاد بود!
مثل مرغی آز جهان آزاد بود!
یک شبی...
با خنده ای او تار و پودم را ربود!
آمـــــد و شــــــــوری به دل پا کرد و رفت!
این دل دیوانه را همچو مجنون کرد و رفت!
آمد و این اشک هایم را ندید!
التماس تلخ مجنون را ندید!
رفت او با دیگران خندید و گفت!
تیشه ای بر ریشه ی عشقم زده...
پرسشی از حال این دل هم نکرد!
عشوه ای مستانه بر رویم زده...
خنده ای بر خاطراتم کرد و رفت!
آمد و رسوای شهرم کرد و رفت!
عاقبت یک شب پشیمان می شود!
در جهان همواره حیران می شود!



احساس خفگي شديدي ميكنم اين روزها....

يك بغض بزرگ گلويم را محكم گرفته.... مردم از بس گريه كردم اين چند روز شايد اين بغض رهايم كند اما نشد كه نشد....

حس ميكنم بال پروازم را شكسته اند، ديگر نه در روياهايم اوج ميگيرم نه در بيداري....

اصلا چند وقتيست از رويا خبري نيست ، همه ي زندگيم شده يك بيداري تكراري و تلخ پر از تكرار شخصيت هاي بيشعور! آنهايي كه دلم از ديدنشان بهم ميخورد و خالي تر از حضور افرادي كه دلم براي حضورشان له له ميزند...

شده ام ماهي گلي تنگ سفره ي هفت سين... هماني كه ميداند همين روزهاست كه روي اب بيايد....

يا شايد من همان مرغ كوچك درون قسم كه بس خودش را به تن قفس زده تا بيرون بزند ،زخم هايش عميق تر شده اند و خون روي نوك كوچكش ديگر حتي مجالي به او نميدهد تا آرام و بي درد آب بخورد.

حس ميكنم بيش از حد اسير شده ام... اسير اين دردهاي لعنتي كه جلوي لبخندهايم را ميگيرند... 

يكي گفت بهاي آزادي تو بيش از اينهاست كه فكرميكني.... خسته ام از اسارت و تشنه ي آزادي اما بهاي پيشنهادي بيش از حد سنگين است وقتي هنوز هم با پرداخت آن بهاي سنگين تضميني براي آزادي نيست....

سخت تر از آنچه نوشتم درگيرم ... درگير حضور ازاردهنده ي بعضي ها و غيبت بعضي هاي ديگر.

http://bia2mob.net/uploads/posts/1329757993_asheghane06.jpg



دیشب برای خاطره هامان گریستم...

در گوشه اتاقمان فـــراوان گـریستم..

با یاد لحظه های پر از عشق و زندگی...

بغضی مرا گرفت و چو باران گریستم...

آسان ز دست رفتی و تنهاترین شدم...

تنها برای خاطرت ای جان گریستم...

سخت است ای عزیز فراموش کردنت...

شاعر شدم برای تو آسان گریستم...

دیشب هوای چشم تو کردم دلم گرفت...

دیشب برای خاطره هامان گریستم...



کجایی مرگ؟ چرا دیگر سراغ از من نمی گیری؟

کجایی مرگ؟ مگـــر از مـن گــریزانی؟

چنان دلشوره دارم من،چنان دلتنگ دیدارم!

که گویی آسمان هم از حضورم شکوه ها دارد!

دل من خواب می خواهد کمـے آرامش مـطلق!

بیا ای مرگ،بیا از غـــــم رهـــایم کن...

http://www.bipfa.net/i/attachments/1/1354947628639950_large.jpg



از من،

تنها

تو مانده ای...

*************************************************

آنقدر فریاد هایم را سکوت کرده ام

که اگر به چشمانم بنگری کر می شوی...

*************************************************

گاه می توان تمام زندگی را در آغوش گرفت،

فقط کافیست تمام زندگیت یک نفر باشد!

*************************************************

مهم نیست شیشه قلبم زیر پاهات بشکنه

مهم اینه که پاهات زخمی نشه

*************************************************

آسمان همچو صفحه دل من

روشن از جلوه های مهتابست

امشب از خواب خوش گریزانم

که خیال تو خوشتر از خواب است

فروغ فرخزاد

*************************************************

دور شدن ها از ماست نه از فاصله ها

دل ازنهاست که تنهاست نه از فاصله ها

گرچه دیگر همه جا پر ز جدایی شده است

مشکل از طاقت دلهاست نه از فاصله ها

*************************************************

برای دیدن ادامه جملات به ادامه مطلب بروید...



ادامه مطلب ...


هوا اینجا کمی دلگیر است ،

آنجا را نمی دانم

اینجا ترس فراموش کردنت مثل خره تمام جانم را پر میکند ،

آنجا را نمیدانم

اینجا جای خالیت به وسعت یک جهان است ،

آنجا را نمیدانم

ای کاش برای تو هم تفاوت بین “اینجا” و “آنجا” فقط یک “ی” باشد …

http://sanjasms.ir/uploads/posts/2013-06/1372483397_33mrrnmd3zglliucfs6b.jpg



برای دیدن دوباره ات

به تک درخت معجزه عشقمان

دخیل بستم

و به انتظار نشستم

برای دیدن دوباره ات

تمام جاده های بی انتها را پیمودم

آنچنان که جاده از من گریخت

ناگهان از قلبم صدای تو طنین امداز شد

که به گوشم رسید:

من اینجا هستم

              اینجا....
   تو در آنجا دنبال که می گردی؟؟؟



سالها پیش وقتی جوان بودم

او روزی از روی صندلی بلند شد

و به من گفت:

               " دوستت دارم!"

زمان!

ای دزدی که همه چیزهای شیرین را

                               از آن خود می کنی

این را هم به فهرست خود اضافه کن

                         هرچند حالا خسته و غمگینم

و سلامت و قدرت از وجود من

                                 رفته است

اما نگو پیرم

 زمان!

از دزدی که همه چیزهای شیرین را

                                    از آن خود می کنی

این را هم به فهرست خود اضافه کن

او روزی به من می گفت:

                          "دوستت دارم!"

 

 

 



پنج وارونه چه معنا دارد؟

خواهر کوچکم این را پرسید؛

                          من به او خندیدم...

کمی آزرده شد و حیرت زده گفت:

                        روی دیوار و درختان دیدم؛

              بازهم خندیدم!

گفت: دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو می داد؛

                                                     آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید؛

بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم:

                                 بعدها وقتی غم

            سقف کوتاه دلت را خم کرد

                                بی گمان می فهمی پنج وارونه چع معنا دار!!؟؟

 

 http://cdn.akairan.com/akairan/aka/images/10/masoudi/h87.jpg



در یک هوای عالی

یک عصر پرتقالی

 

تنها زدم به ساحل

با دلبری خیالی

 

خورشید در افق بود

شد قد صد ریالی

 

مهتاب آمد از دور
با قامتی حلالی

 

ای شاه بیت شعرم

آی آنکه ایده عالی

 

تنها در این میانه

جای تو بود خالی



آنکه بین من و تو شام جدایی آورد

    می کنم نفرینش،

                       یا الهی؛

                          بکنش چون من زار

                               پیش معشوقش خار

                                     هر دو چشمانش تار

                                            تا بداند چه به من می گذرد

                                                       از غم دوری آن چشم عزیز.................



مرا اینگونه باور کن...

کمی تنها،کمی بی کس، کمی از یادها رفته....

خداهم ترک ما کرده، خدا دیگر کجا رفته؟!.....

نمی دانم مرا آیا گناهی هست؟!

که شاید هم به جرم آن، غریبی و جدایی هست؟!

مرا اینگونه باور کن...

 

مرا اينگونه باور کن...
 
 کمي تنها ، کمي بي کس ،
 
 کمي از يادها رفته...
 
 خدا هم ترک ما کرده ،
 
خدا ديگر کجا رفته...؟!
 
 نمي دانم مرا آيا گناهي هست..؟
 
 که شايد هم به جرم آن ،
 
 غريبي و جدايي هست..؟؟؟ 
 


shirin

 



صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 9 صفحه بعد